سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج برتر Best Wave

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت

کاش می شد که به انگشت، نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنی که، کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم
شاید این قفل، به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه دل، باده کنند
همگی، زنگ پیمانه دل، می شستیم

« کاشکی » واژه دردآور این دوران است
« کاشکی » جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود، پوشاندیم

کاش می شد که کمی،
                                لااقل،
                                         قدر وزن پر یک شاپرک،
                                                                          ما مسلمان بودیم.


+نوشته شده در شنبه 85/10/23ساعت 7:22 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

دیشب رؤیایی داشتم ...

خواب دیدم بر روی شن ها راه می روم،
همراه با خود خداوند.
و بر روی پرده شب
تمام روزهای زندگیم را، مانند فیلمی می دیدم.
همانطور که روز به روز از زندگی گذشته ام را نگاه می کردم،
دو ردپا بر روی پرده ظاهر شد؛
یکی مال من بود و یکی از آن خداوند.

راه ادامه داشت تا تمام روزهای همراهی خاتمه یافت.
آنگه ایستادم و به عقب نگاه کردم.
در بعضی جاها فقط یک ردپا وجود داشت
اتفاقاً، آن محل ها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بو،

روزهایی با بزرگ ترین رنج ها، ترس ها، دردها و ...
آن گاه از او پرسیدم:
« خداوندا! تو به من گفتی که در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود؛
و من پذیرفتم که با تو زندگی کنم.
خواهش می کنم به من بگو چرا در آن لحظات دردآور مرا تنها گذاشتی؟ »

خداوند پاسخ داد:
« من تو را دوست دارم و به تو گفتم که در تمام سفر با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
حتی برای لحظه ای.

« هنگامی که در آن روزها، یک ردپا بر روی شن دیدی، من بودم که تو را به دوش کشیده بودم. »


+نوشته شده در پنج شنبه 85/10/21ساعت 8:52 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

فرهنگ تفاهم یعنی حذف دعوا برسر واژه ها؛ قرار نیست که همه در یک قالب شعر بگوییم و با یک زبان و لهجه نیایش کنیم یا همگی به یک شیوه عاشق شویم و تجربه عرفانی یکسانی داشته باشیم. زیبایی این دنیا در تنوع ها و تفوت هاست، زندگی گاهی شبیه یک پازل است و دراین پازل زندگی، گاهی دل شاعری و عاشقی به آتش کشیده می شود و گاهی پرنده ای در قفس شعر می خواند. گاهی عده ای با سوز جان اشک می ریزند و عده ای دیگر قسمت سیاه پازل را تکمیل می کنند و پارازیت های شیطانی پخش می کنند.

انسان تنها موجودی است که همیشه در چراگاه سوءِتفاهم قدم می زند وگاهی به تجزیه تحلیل و رابطه ی آشغال ها و خویشاوندی کرم ها و کفتارها با رفتار خود می پردازد. این انسان موجودی است که به هزار اما و اگر دلبسته است؛ سوءِتفاهم در گفتار، دیدار و کردار. سوءِتفاهم یعنی ایجاد مرداب ها یا گره های کور در روابط انسانی، یعنی از کوک خارج شدن ارکستراسیون زندگی. سوءِتفاهم یعنی من، تورا نمی فهمم؛ تو، مرا نمی فهمی؛ ما، همدیگر را نمی فهمیم. من، تورا محکوم می کنم؛ تو، مرا محکوم می کنی و، همه همدیگر را محکوم می کنیم.

« ما باید از دخالت در شکل و اندازه ی اندیشه ساران دست برداریم. »


+نوشته شده در دوشنبه 85/10/18ساعت 12:49 صبحتوسط م. امید | نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >