حافظه، برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه داشتن عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرنده ی قاب گرفته، فقط تصور باطلی از پرنده است. عشق، در قاب یادها، پرنده یی ست در قفس. منت آب و دانه بر سر او مگذار و امنیت و رفاه را به رخ او نکش. عشق طالب حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب. " یک عاشقانه آرام " ** نادر ابراهیمی **
بگذار خالصانه قبول کنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم، رشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ جایی برای تغییر کردن ندارد. وقتی مظروف درست به اندازه ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن می شود جز ریختن بر زمین و تلف شدن؟ برگرفته از کتاب " یک عاشقانه آرام " ** نادر ابراهیمی **
زمانی زنی را می شناختم که پیوسته به مردش می گفت: « تو تمام خاطراتِ مشترک مان را از یاد برده یی. تو حتّی از آن روزهای خوشِ سالهای اوّل هم هیچ خاطره یی نداری. زندگیِ روزمرّه، حافظه ی تو را تسطیح کرده است. تو قدرتِ تخیّلت را به قدرتِ تأمینِ آتیه تبدیل کرده یی؛ البته آتیه یی که خاطراتِ خوشِ مشترک مان، در آن، کمترین جایی ندارد... تو، مرا، حذف کرده یی... خذف... » و مرد، صبورانه و مهربان جواب می داد: « نه... به خدا نه... من با خودِ تو زندگی می کنم نه با خاطراتِ تو... من تو را، به عینه، همینطور که روبه روی من ایستاده یی، یا پای شیرِ آب ظرف می شویی، یا برنج را دَم می کنی، یا سیب زمینی پوست می کنی، یا لباسِ تازه ات را اندازه می کنی عاشقم نه آنطور که آنوقتها بودی. من تو را عاشقم نه خاطراتت را، و تو، چون مرا دوست نداری، به آن یک مشت خاطره – سنگواره های تکّه تکّه – آویخته یی... » و سرانجام، مردِ عاشق، یک روز مُرد، در حالی که همسرش را هنوز هم عاشق بو، و همسرش با اینکه پا به سن گذاشته بود، چهار ماه و چهارده روزِ بعد، با مردِ جوانی عروسی کرد. مرد جوان، از همان شب اوّل، نشست پای « تصویر نُما » و غرقِ در تماشای یک فیلم عاشقانه شد. مرد جوان، فقط به خاطر چنان رفاهی با زن درآمیخته بود، و البته به خاطر آنکه به تَن احتیاجِ کور داشت. برگرفته از کتاب « یک عاشقانه آرام » نوشته « نادر ابراهیمی » |
ABOUT
م. امید MENU
Home
|