سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج برتر Best Wave

مصدرهای خوب و ارجمند و به درد خور زندگی یک روح :

§     پرستیدن

§     ایثار کردن

§     تنها بودن

§     رنج کشیدن

§     گریختن، صبر کردن

§     عصیان کردن

§     جنگ زرگری کردن

§     همه را محترم داشتن

§     ارادت ورزیدن

§     خواندن، نوشتن

§     خیالات فرمودن

§     مهاجرت کردن


اگر شما هم مصدر خوب و به درد خور برای زندگی یک روح سراغ دارید بنویسید.

 

البته دوستان باید اضافه کنم که این مطلب رو از گفته ها و خواسته های معلم شهید " دکتر شریعتی " نوشتم؛ از ایشون معذرت می خوام که در به این نکته اشاره کردم.


+نوشته شده در یکشنبه 85/10/24ساعت 7:52 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

فرهنگ تفاهم یعنی حذف دعوا برسر واژه ها؛ قرار نیست که همه در یک قالب شعر بگوییم و با یک زبان و لهجه نیایش کنیم یا همگی به یک شیوه عاشق شویم و تجربه عرفانی یکسانی داشته باشیم. زیبایی این دنیا در تنوع ها و تفوت هاست، زندگی گاهی شبیه یک پازل است و دراین پازل زندگی، گاهی دل شاعری و عاشقی به آتش کشیده می شود و گاهی پرنده ای در قفس شعر می خواند. گاهی عده ای با سوز جان اشک می ریزند و عده ای دیگر قسمت سیاه پازل را تکمیل می کنند و پارازیت های شیطانی پخش می کنند.

انسان تنها موجودی است که همیشه در چراگاه سوءِتفاهم قدم می زند وگاهی به تجزیه تحلیل و رابطه ی آشغال ها و خویشاوندی کرم ها و کفتارها با رفتار خود می پردازد. این انسان موجودی است که به هزار اما و اگر دلبسته است؛ سوءِتفاهم در گفتار، دیدار و کردار. سوءِتفاهم یعنی ایجاد مرداب ها یا گره های کور در روابط انسانی، یعنی از کوک خارج شدن ارکستراسیون زندگی. سوءِتفاهم یعنی من، تورا نمی فهمم؛ تو، مرا نمی فهمی؛ ما، همدیگر را نمی فهمیم. من، تورا محکوم می کنم؛ تو، مرا محکوم می کنی و، همه همدیگر را محکوم می کنیم.

« ما باید از دخالت در شکل و اندازه ی اندیشه ساران دست برداریم. »


+نوشته شده در دوشنبه 85/10/18ساعت 12:49 صبحتوسط م. امید | نظرات ( ) |

" لئوناردو داوینچی " موقع کشیدن تابلوی " شام آخر " دچار مشکل بزرگی شد؛ می بایست نیکی را به شکل " عیسی ( ع ) " و بدی را به شکل " یهودا " – یکی از حواریون که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند – تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.

روزی در یک مراسم همسرایی تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانا همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتوده و طرخ هایی برداشت.

سه سال گذشت

                                                                                                                           ادامه مطلب...

+نوشته شده در سه شنبه 85/10/5ساعت 6:21 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >