سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج برتر Best Wave

 

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: 
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی. ( دوستدار تو پدر )
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران
FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند، و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.


نتیجه اخلاقی:
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید. مانع ذهن است. نه اینکه شما یا یک فرد، کجا هستید.


+نوشته شده در شنبه 86/2/22ساعت 10:48 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

 

آلخین، قهرمان شطرنج جهان، در سالن های بزرگ مسابقه با چهل نفر در یک هال بازی می کرد. با شگفتی می دیدند که وقتی در سالن قدم می زند و از کنار چهل دستگاه شطرنج می گذرد‍، در یک جهت شش قدم بیشتر برنمی گیرد؛ به گام هفتم که می رسد، برمی گردد ویا به جهتی دیگر، راست یا چپ، می پیچد. آلخین، سالها زندانی بوده است، سلول زندان وی اطاقی بوده، شش قدم در شش قدم.

دلهره هایی که اجداد ما در اعماق جنگلها داشته اند، امروز درجان ما خانه دارد؛ وما حمل کننده این دلهره هاییم و راهی جز حمل آن نداریم، چراکه هنوز به این باور نرسیده ایم که

آنها اجداد ما بودند و ما اینها ...


+نوشته شده در جمعه 86/1/31ساعت 1:0 صبحتوسط م. امید | نظرات ( ) |

" دانش را دور بریز خلاق تر شو "

" Http://www.Nadiman.Blogfa.Com/Post-45.aspx "

زندگی به خودی خود معنایی ندارد. زندگی فرصتی است برای خلق معنا. معنا را نباید کشف کرد؛ باید آفرید. تو تنها هنگامی معنا را پیدا می کنی که آن را بیافرینی. معنا چیزی نیست که لا به لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی. معنا، تخته سنگ نیست که تو با کمی جست وجو آن را بیابی. معنا شعری است که باید آن را سرود، آوازی است که باید سر داد، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید.

تو درصورتی می توانی آن را بیابی که آن را خلق کنی. این را به یاد داشته باش!

                                                                                                            ادامه مطلب...

+نوشته شده در دوشنبه 85/11/16ساعت 11:56 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >