پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.
آلخین، قهرمان شطرنج جهان، در سالن های بزرگ مسابقه با چهل نفر در یک هال بازی می کرد. با شگفتی می دیدند که وقتی در سالن قدم می زند و از کنار چهل دستگاه شطرنج می گذرد، در یک جهت شش قدم بیشتر برنمی گیرد؛ به گام هفتم که می رسد، برمی گردد ویا به جهتی دیگر، راست یا چپ، می پیچد. آلخین، سالها زندانی بوده است، سلول زندان وی اطاقی بوده، شش قدم در شش قدم. دلهره هایی که اجداد ما در اعماق جنگلها داشته اند، امروز درجان ما خانه دارد؛ وما حمل کننده این دلهره هاییم و راهی جز حمل آن نداریم، چراکه هنوز به این باور نرسیده ایم که آنها اجداد ما بودند و ما اینها ...
" دانش را دور بریز خلاق تر شو " " Http://www.Nadiman.Blogfa.Com/Post-45.aspx " زندگی به خودی خود معنایی ندارد. زندگی فرصتی است برای خلق معنا. معنا را نباید کشف کرد؛ باید آفرید. تو تنها هنگامی معنا را پیدا می کنی که آن را بیافرینی. معنا چیزی نیست که لا به لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی. معنا، تخته سنگ نیست که تو با کمی جست وجو آن را بیابی. معنا شعری است که باید آن را سرود، آوازی است که باید سر داد، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید. تو درصورتی می توانی آن را بیابی که آن را خلق کنی. این را به یاد داشته باش! |
ABOUT
م. امید MENU
Home
|