سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج برتر Best Wave

از  دوستانی که برای این مطلب نظر دادن خیلی ممنونم و همچنان منتظر حضور بقیه دوستان هستم ...

از من خواسته شده بود که درمورد این مطلب خوب فکر کنم و کمبودهاش رو برطرف کنم؛ راستش من فکر کردم ولی چیز خاصی به نظرم نرسید جز همون چیزایی که شما عزیزان گفته بودید. 

 من یه تغییراتی توی مطالب دادم، امیدوارم که این بار همونی باشه که شما فکرشو می کردید؛ بازم منتظر نظراتتون هستم تنهام نزارید.

صداقت                   ...     به مقدار لازم

تواضع                     ...     یک پیمانه

صبر                        ...     نصف پیمانه

گذشت                   ...     یک سوم پیمانه

شنیدن                   ...     به میزان زیاد

توجه                      ...     به میزان کافی

تفاهم                    ...     دو پیمانه

تعهد                      ...     به میزان زیاد

کلمات محبت آمیز     ...     یک پیمانه

تحسین                  ...     به میزان کافی

مزاح                       ...     به مقدار لازم

 

طرز تهیه: مواد لازم را فقط با چاشنی زندگی پخته و در بخش های متعدد همراه با مهر و صفا صرف نمایید.


+نوشته شده در سه شنبه 85/10/5ساعت 5:34 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

روزی پسر کوچکی در خیابان، سکه ای یک سنتی پیدا کرد و از پیدا کردن سکه، آن هم بدون زحمت، خیلی ذوق زده شد، این تجربه باعث شد که بقیه روزهای عمرش، باچشم های باز سرش را به سمت پایین بگیرد و به دنبال سکه بگردد! او در مدت زندگی اش، 296 سکه یک سنتی، 48 سکه 5 سنتی، 19 سکه 10 سنتی، 16 سکه 25 سنتی، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده پیدا کرد؛ یعنی جمعاً 13دلار و 21 سنت.

امّا، در برابر بدست آوردن این ثروت ! او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید و درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.    ادامه مطلب...

+نوشته شده در چهارشنبه 85/9/29ساعت 6:53 عصرتوسط م. امید | نظرات ( ) |

 یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟

دست همه حضار بالا رفت!

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. وسپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل لسات این اسکناس را داشته باشد؟

وباز دستهای حاضرین بالا رفت.

این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چندبار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟

وباز دست همه بالا رفت.

سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر این اسکناس آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.

و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری از موارد تصمیماتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچاله می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است، هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.


+نوشته شده در سه شنبه 85/9/28ساعت 12:33 صبحتوسط م. امید | نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >