فرزند خوانده زنی جوان به نام ماری، اولین کودک خود را به دنبا آورد و بعد از زایمان، از آنجا که شوهرش در خدمت نظام بسر می برد به خانه پدر و مادرش رفت. یک روز ماری به مادرش گفت: « مادر، تعجب می کنم که چرا موهای بچه به قرمزی می زند؛ درحالی که هم من و هم جان بلوند هستیم؟!» مادرش گفت: « خب، ماری فراموش کردی که موهای پدرت هم قرمز است؟» ماری نگاهی به مادرش کرد و گفت: « اما مادر! این هیچ ربطی به فرزند من ندارد، چون من فرزند خوانده شما هستم.» مادر لبخدی زد و با عاشقانه ترین کلمات که دخترش تاکنون شنیده بود، گفت: « اوه، من همیشه این موضوع را فراموش می کنم.» |
ABOUT
م. امید MENU
Home
|