دختر و پسر جوان برای مشاوره نزد نویسنده بزرگ رفتند. نویسنده بزرگ به آن ها گفت که عشق یعنی تازگی دم به دم، یعنی با هم بودن تا ابد و برای هم بودن تا همیشه. نویسنده بزرگ گفت که عشق یعنی کنار هم بودن حتی در سختی ها و همدیگر را درک کردن حتی در بدترین شرایط. نویسنده بزرگ خیلی می دانست و دختر و پسر از مشاوره با او لذت می بردند. وقتی که جلسه مشاوره به اتمام رسید و دختر و پسر از محضر نویسنده بزرگ خارج شدند، پسر چیزی به ذهنش رسید. به سوی سرایدار منزل نویسنده بزرگ برگشت و از او پرسید که چرا استاد تنها زندگی می کند؟! سرایدار گفت: « استاد سال ها پیش همسری داشت اما نتوانست او را نگه دارد چرا که راه ابراز عشق را بلد نبود. هروقت همسرش برایش حرف می زد، استاد سرش را به دیوار می کوبید و از او می خواست تا رهایش کند و تنها بگذارد. اکنون همسرش سال هاست او را ترک کرده است.» پسرک نیم نگاهی به خانه نویسنده بزرگ کرد. پوزخندی زد و دست دختر را گرفت و با سرعت از مقابل منزل نویسنده بزرگ دور شد. . . . و این داستان اکثر مردان امروز ماست، " ابراز عشق " ، و البته که سخت ترین کار نیز می باشد؛ چرا که واقعاً توقعات زیادی و پوچ که هردو طرف عشق از هم دارند این کار را مشکل کرده است. تا یادم نرفته باید بگم که من و نویسنده بزرگ مثل هم هستیم با این تفاوت که من نویسنده نیستم چه برسه به اینکه بزرگ هم باشم... |
ABOUT
م. امید MENU
Home
|