ديدي؟ ديدي دوباره کافر شدم به سيب؟دوباره کفر گفتم با هوس گندم؟دوباره غرق شدم در طلب دستهات؟کفر نمي گويم... اماانگار کافر شده امانگار مي طلبد اين دل دل دستها و دلمهمه طعمهاي خوش زميني رادر وسوسه ي چرخش اين سيب لعنتياين طعم خوش معلق ميان بهشت و جهنمکفر نمي گويم اماهزاري هم که برانندمانباز طلب دست و دلمهمان سيب لعنتي است و همان دانه گندم...ديدي؟ديدي باز کافرم کردي به عشق؟
سلام
چه عشقهاي زميني كه بوي عشق آسماني ميدهد ... داستان زيبا ، جالب و آموزنده اي را بيان كرديد . يه سري هم به ما بزن . موفق باشي
زيبا و تفكربرانگيز
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را
دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دام زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ... تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد
اين هم واسه اناي كه دوست نئارن كسي رو فداي دل خودشون كنن
البته زيبا به نگارش دراوردين ولي كو گوش شنوا!!!!!!